خب!

از چی بگم برات؟!؟؟!امممممم.

نمیخام نصیحتت کنم چون فایده ای نداره و بلخره این راهو رفتی ک الان اینجایم!

نمیخامم از آینده بهت بگم چون احتمالا همون شیرینی های لحظه ای که حس میکنی، از بین میرن!!

لابد با خودت میگی پس چرا میخام بنویسم؟!؟چی میخام بنویسم؟!

خب یه سری چیزا رو حس میکنم اگه بدونی بد نیست.

بااینکه در طول زندگیت هیییچ وقت مضطرب نبودیولی یادمه یه روز خیلی ته دلت ریخت. خاستم بگم حتی همون اضطراب کوتاه هم لازم نبود!! بیخودی باافکارت وقتتو تلف کردی!میدونم کوچولو بودی و دست خودت نبود :)

یه عروسک کوچولو داشتیم ک مامان گفت لباسشو میشوره میده بهت.یادته؟!خاستم بگم نده بهش. چون قراره گم بشه

هرچی فک میکنم چیزی مهمتر ازون عروسکه ب ذهنم نمیرسه ک مواظبش باشی!

میخام یه قولی هم بهت بدم. بااینکه ب حرفم گوش ندادی و مواظب  عروسکت نبودی، ولی من مواظب چیزایی که بهم دادی هستم. دیوونگیمون. سادگیمون. آرامشمون.

وقتی داری بزرگ میشی، احتمالا زیاد میشنوی که میگن دنیا فلان و (به قول سحر) پشملانه! خواستم بگم باور نکنیا یه وخ!!

همه چیز به خودت بستگی داره. :)

و اینکه ترسناک ترین و قدرتمند ترین آدم زندگیت، همین خود تویی یاسمن کوچولوی فسقلی

یه تصمیمی هم امروز گرفتم! اینکه همه چیزو بریزم رو کاغذ! میخام یه دفترچه بخرم ولی رنگاشو دوس نداشتم :( آبی و نارنجی و سرخابی داش فقط! کدومشو بیشتر دوس داری؟!؟ تو هم مث من فک میکنی برم از بیرون دانشگاه دفترچه بخرم بهتره؟!؟

 

+ازونجایی ک یه کم(!) دیر رسیدم ب چالش، فک نمیکنم کسی مونده باشه که بخام دعوتش کنم

بازم دعوت میکنم از

دخترخرداد(حامی عزیزم)

و تشکر میکنم از

دخترک‌بی‌نام که فک کنم شروع کننده ی چالش بود :)


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها