آن قدر نمیشناسمت که مطمئنم باشم کنار حال بدم می‌مانی.

که بدانم مشت هایم را در آغوش میکشی یا میکوبانی بر سرم.

آنقدر نمیشناسی ام که بگذاری بی هوا در آغوشت گریه کنم.

اشکهایم به تو زخم میزند.

آنقدرنمیشناسمت که به تو زخم بزنم و بخواهم که بدانی ام!

.

برخلاف ظاهرم که فریادی از نرسیدن هاست، احساس میکنم یک قدم نزدیکتر شده ام به آنچه که باید می شدم.

.

میتونم درکت کنم. ولی نمیخام! میفهمی؟! :):

فکر میکردم دوران ببخشید» گفتنام دیگه تموم شده! غافل از اینکه من قراره هرروز و هر سال یه سری اشتباه خاص رو تکرار کنم. قشنگ میشه اگه این تکرار کردن رو پای حماقتم نذاری و بذاری پای شرایطم. چون هنوز اونقدری قوی نیستم که بخوام یاد بگیرم دیگه هیچ وقت تکرارش نکنم :):

.

حق با نویسنده ی وبلاگ آسمانم» بود. من نباید تظاهر کنم به قوی بودن.

من اینجا تظاهر نمیکنم. هیچ وقت!

ولی قول نمیدم ک توو دنیای واقعی هم همینجوری باشم‌‌ اونجا یه سریا نیاز دارن که منو قوی ببینن. قوی تر از چیزی که واقعا هستم.

.

دلم واسه نوشتن تنگ شده. یه جورایی از دستم در رفته نوشتن! انقد به نوشتن ادامه میدم تا دوباره دستم بیاد


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها