گرد خاکستری را پاشیدم امروز بر جهانم!

و در نقطه ای در تاریک ترین و عمیق ترین جای دریایی ک ماورای سیاه است، زانوی غم بغل گرفته و زیر فشار آب. یکی شده ام با غم.!

اجسام جانداری شناورند اینجا.

با چشمهای خاکستری و قلبهایی ک ب دست گرفته اند و از آن خون میچکد!

از احساس، چیزی جز نقطه ی گندیده ای گوشه ی مغزها باقی نمانده.

اما من.

اینجا عجیب احساس آرامش میکنم!

قلبم را دادم ب عزاداری ک قلبش شکسته بود.

و چشمهایم را به کودکی ک عاشقانه خیال میکرد اینجا نوری هست.!!!

تنها نیستم!

با هزاران مُرده ی دیگر در گورستانی آبی همراه شده ام.

و به دنبال هیچ میگردم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها